جورابچیلار

ناسلامتی دانش‌آموزای سمپادی این مملکتیم!...

سُر بخور!

احساس میکنم نه تنها من و ما، بلکه کل جهان راکد شده است... اینجا که ایران باشد، از بدو تولدم چیزی عوض نشده است، ساختمان های مهم همانند، فقط خاک رویشان نشسته و خیلی هایشان هم تعطیل شده اند...

ادامه مطلب

چیشد که انقدر فاصله افتاد؟

داشتم پستای قدیمیو سایتو زیر و رو میکردم، یهو با خودم گفتم: "پسر! عجب بند و بساطی داشتیما! میتونی یه دل سیر خاطره برا بچه‌هات و شاید بچه‌های فامیل تعریف کنی، از اونا که برا خودت به صورت غیرقابل توصیفی خنده دار و باحاله و وقتی برا کسی تعریف میکنی فقط بهت زل میزنن و میگن خب که چی؟"

واقعا دلم برا نوشتن تنگ شده. عکسا و آلبومای قدیمی رو میبینم و با خودم میگم واقعا چه قشنگ میشد اگه ما هم عکسامونو بجای ریختن رو هارد چاپ میکردیم و پشتشو مینوشتیم! تو این چند سال اخیر و اواخر نوجونیم هیچ خاطره ثبت شده‌ای ندارم، جز مقطعی که جورابچیلارو مینوشتم.

ادامه مطلب

بگذار بنویسم!

هر وقت ما دستمون بنده و میریم دو سه دیقه‌ای بیاییم، کلی اتفاق می‌افتد، البته از بالا گفتن سیاسی ننویسید برای همان دو سه باری هم که آمدیم بنویسیم دیگر نشد دیگر! حالا با دو سه خط دلنوشت یا به قول معروف چصناله در خدمتتان هستیم؛ باشد که حالمان بهتر باشد و طنز های مزخرف را دوباره وارد کار کنیم.

ادامه مطلب

ما را چه شد؟

می دانید چه مدت طول میکشد تا فرآیند تولید تکمیل شود؟ احسنت! به اندازه ۱.۵ برابر غیبت جورابچیلار!
نصفِ سال است که هیچگونه علائم حیاتی از خودمان نشان نداده‌ایم، حال اتفاقات ۶ ماه اخیر را بررسی خواهیم کرد.

ادامه مطلب

قصیده شبانه

شب عجیبیه
گفتم یکم برا خودم بنویسم یکم از بار احساسات از دوش برداشته بشه
دودل بودم برا پست کردنش ، ناسلامتی برا یه درونگرای منزوی این کارا سخته پس سعی کردم تا جایی که میشه از شخصی سازی دوری کنم و کلی بگم.

ادامه مطلب

نقل قولی زیبا و آموزنده از استاد محمدپور

زندگی روزمره مان پر از تصمیمات و دوراهی‌هاست. گاه چپ و گاه راست می‌رویم و گاه بر سر مرز باریک نادانی و فهمیدگی قادر به انتخاب و تصمیم نیستیم.

درسته زندگی یک باره، ولی نباید تجربه کنیم؟ ولی تجربه هم هزینه داره...

اینجاست که استاد محمدپور می‌فرمایند:

سیگاری ترسه چکمه(سیگار را برعکس نکش)

زیندگی ما پر از سیگارهای نکشیده‌ای است که نمی‌دانیم از کدام سمت دودشان کنیم... پر از راه‌های ناشناخته.

ما در زیندگی دوشوار به تجربه‌ها نیاز داریم، تا بدابنیم سیگار را از کدام طرف بکشیم، بدانیم کدام راه درست است و اگر سیگار را برعکس بکشیم چه می‌شود. اما! اما تجربه‌هایی بدون تعصب، چه درست و چه غلطش، فقط تحریف نشده باشد چه با تعصبات و دیدگاه صاحب تجربه و چه با غلو و داستان سرایی... پس شاید هیچکاه منبع مناسبی برای درس زندگی گرفتن نتوان یافت...

  • پارازِت: هیچکدام از جورابچیلار به غیاب اسمعیلی قسم نمی‌دانند ته و سر سیگار کدام است!

در این حین شاید از خود بپرسید چرا سیگار را نباید برعکس کشید؟ اینجاست که محمدپور شما را می‌کند؛ ولکن نصیحت.

سیگاری ترسه چکمه چون آزین یانار(سیگار را برعکس نکش چون دهنت می‌سوزد)


پ.ن: در سخن ایشان تامل کنید.

یاران کنکوری وفادار

درود!

دعای خیر جورابچی غایب بر شما یاران و همراهان جورابچی باد.

در سال تحصیلی جدید، جورابچیلار فعالیت چشمگیری داشته و اسم آن در محافل بالارده متعددا تکرار گردیده است. در این روزهای میمون یاران جدیدی به ما پیوسته‌اند که مقدم آنها را گلباران نموده و با آغوشی باز و پر از محبت حضور آنان در جمعمان را می‌ستاییم.

ادامه مطلب

سال تحصیلی جدید مورد علاقم

دلم میخواست سکونتگاهمون خوابگاه داشت، اونجا زندگی میکردم. آخر هفته ها میرفتم خونه. با هم کصکلک بازی در میاوردیم، درس میخوندیم، یه کوفتی میپختیم میخوردیم شبا هم ساعت کوک میکردیم میگرفتیم میخوابیدم واسه کلاس فردا...

دارم فکر میکنم که آیا واقعا درس میخوندیم؟ نمیدونم! شاید چند روز اول ادا در میاوردیم ولی اگه روتین میشد خیلی پایه بودم. که با رفقا یه جا همزمان یه درسیو بخونیم تستاشو بسپریم دست دورچیِ درون.

البته فکر کنم اینا که گفتم همش توضیح خوابگاه دانشگاه بود، خودش انگیزه ایه واسه درس خوندن.


پ.ن: همش اثرات سینگلیه دوستان و گرنه دوستی با دوستان به چپ و راستمم نیست

(پ.نِ پ.ن: تخخخخ! دوستان نه چپن نه راست مستقیما توی دلمن.)

اعلام وضعیت جورابچیلار

مدتی است که اعضای جورابچیلار به افسردگی شدید مبتلا گشته و حتی زندگی عادی خود نیز از یاد برده‌اند، بیایید با بیماران با عطوفت و مهربانی رفتار کنیم زیرا جارو کردن خیابانها در پاییز کاری است بسیار سخت که حتی پدر جلال در آن فصل از شدت بارش برف قادر به رعایت حجاب نیست، زیرا تنها آینه است که تار و پود فرش را در تجلی DDR3 می‌یابد! و ناگهان دفتر حضور و غیاب با عینکی کثیف که در استکانی غوطه ور است، برانداز می‌شود و الحق که این همان گل رنگارنگ است که تماس تلفنی واتساپ را بر نیترو های معلق دیسکورد برتری می‌بخشد و الان دو روزه که نیستم. زنهار که درخت گلوی شیشه ها را می‌جود و آن را بر روی آب شرب قی می‌کند. و صدای موزیک بندری بستنی یخی تنها فردا شب به دیدار تنور در نمازخانه می‌رود.

این پست مجموعه‌ای نیمه فاخر ناشی از سرسام جاواد میباشد که به دلیل انبار سخنان و داستان‌ها با هم آمیخته شده و قابل درک نیست، امید است پس از این مانند پیش به بروزرسانی وبلاگ پرداخته و مطالبی بسی آموزنده‌تر و همی فلسفی‌تر خدمت شما ارائه گردد.

جان فدا

زیندگی دوشوار

دوستان دستم به قلم و نوشتن نمیره به هیچ وجه... نمیدونم چم شده دیگه همه‌چی برام جوک نیست...

چنتا پست نوشته بودم و آماده بود اما برای سایتی با شور و حال جورابچیلار، هر چند که جز پرسپکتیو دیگر افکارم نبود، مناسب نبود و تصمیم گرفتم آپ نکنم.

شاید دور افتادن و دور شدن از رفقا موجب اینا شده، شاید فکر کردن خیلی زیاد... تفکر به وجود و ماهیت، ایستادن در تقاطع و پاردوکس واقعیت و حقیقت، اندیشیدن و نگرانی، اگه اهمیت نمی‌دادم و اهمیت نمی‌دادیم واقعا چیزای بهتری انتظارمون رو می‌کشید...

درسته همیشه از هر چیزی و از همه‌جای دنیا گفتیم و خندیدیم، اما حس کردم که نمیتونم. نه نمیتونم در حال حاضر چیزی بنویسم، نه به چیزای خوب فکر کنم.

شاید ما برزخ افکار دیگری باشیم و شاید تداوم تمایل به تنفس از ترس آینده باشد؛ شاید این دنیا خوابی‌است ساخته ذهنی رو به زوال و شاید تعادل و تساوی همان هوایی‌است که نفس فرو می‌رانیم و بر بر آمدنش تضمینی نیست؛ شاید تلاش‌های‌مان تنها سرگرمی‌ای برای سر ترفتن حوصله‌مان است و شاید پوچی و نیستی چشم به راه‌مان نشسته است.

دوستان فعلا ایده‌ای ندارم که هیچ، حوصله نوشتن و حتی نزدیک شدن به هیچ گونه شادی و خنده‌ای را ندارم، به کنار تمامی لبخندها و تبسم‌ها بماند به یادگار، باشد که کمتر بپرسیم و شادتر زندگی کنیم.

جان فدا

پروژه ناموفق نظامی‌خوانی

این پروژه در اسفند ماه ۱۴۰۱ بدست دو تن از حواریون جورابچی بنام جلال و جاواد و به حمایت باقی حواریون شروع گردید و پروژه اطلاعاتی طبقه‌بندی شده‌ای در بین اسناد سکرت علامه جعفری به شمار می‌رود.

ادامه مطلب

به یاد سوسیس‌ تخم مرغ کم نمک

ولی زود است برای تجدید خاطرات...

برای رفقایی که هنوز داریم ولی دیگر سخت می‌شود آنطور دور هم جمع شویم...

نه! واقعا زیاده روی نمی‌کنم، فقط ترس دارم که مبادا دیگر نشود خاطراتی مثل قبل ساخت...

به قول غضنفری، باید با واقعیت روبرو شد، هیچ‌گاه تنفسی نخواهد بود، دغدغه‌های بیشتر و بیشتر...

با لبخندی بر لب تمام این متن را تایپ کردم.

ادامه مطلب