جورابچیلار

ناسلامتی دانش‌آموزای سمپادی این مملکتیم!...

بگذار بنویسم!

خبر جدید؟ نه به جورابچی غایب قسم! همان بدبختی های همیشگی. قبل کنکور چه کار میکردیم؟ خب الان هم دقیقا همان است، درس نمیخوانیم، تفریحی نمیکنیم، کاری نمیکنیم، و حتی فیلم و سریال هم نمیچسبد. چون آنقدر قبل کنکور درگیرش بوده‌ایم که حالا ازش زده شدیم. یا هم نه، بگذار بگوییم عامل بدبختیمان در کنکور اینها بودند و حال بعد کنکور به عقل آمده‌ایم و تحریمشان کردیم! بگذار بگوییم خب به شما چه که اصلا راست است یا دروغ؟

مگر فلان غیرجورابچی که سخن از آموزه‌های ال‌آل‌تی‌جاب میزند و بعد تمام شدن نمایش، می‌رود در خانه‌اش ضد و نقیض را میگوید و می‌کند را گردن میزنند؟ نه به جورابچی غایب قسم! بلکه میگیرند کله‌اش را ماچ میکنند و مقدس تر از بقیه جلوه میکند! بگذار بکنند خب به ما چه که اصلا راست است یا دروغ؟

مگر دو ماه بعد از وقتی که جوابهای کنکور آمد، کسی هوای رتبه برترها را دارد؟ نه به جورابچی غایب قسم! آنها هم مثل ما های بدبخت اند، بعد اعلام نتایج دو سه روزی فامیل و آشنایان از مسیر معکوس گوارش گذر میکنند و بعد اینکه با نیش و تیغ زبان و یا حتی پیام و ایمیل دردن و ما فیه کنکوری بدبخت را زخم و زیل میکنند، سپس با قی شدن در فاضلاب بدبختی های خودشان راه خود را میگیرند و میروند، نگران نباشید فردا اگر نیازششان داشتید دوباره سبز میشوند، حال بماند که نیازتان از چه نوع است، حال بگذار بگوئیم می آیند و در غمتان خنجر به دست، پشتتان را زخمی نمیکنند! بگذار نکنند، خب به ما چه که اصلا راست است یا دروغ؟

ولی این را میدانم که راست است که "این نیز بگذرد"، ۱۲ سال پیش دغدغه‌ام این بود که ۳ ۴ ساعتی که در مدرسه‌ام را خانه باشم و پنجشنبه و جمعه ها خوشحال بودم، چون مدرسه نداشتم؛ ۶ سال پیش دغدغه‌ام این بود که سمپاد قبول نشدم و باید برای ۳ سال بعد تلاش میکردم، ولی یکهو زد و اتفاق افتاد و سال بعدش در جمعی بودم که بهترین دوستان عمرم که چه عرض کنم، بهترین دوستان عمرتان و عمرهایتان را بهم داد؛ تقدیر یا سرنوشت؟ یا هم شل کردن و ول کردن افسار. ۲ سال پیش اینجایی که دقیقا دراز کشیده‌ام و تایپ میکنم، همه داشتند میگفتند ایول خوندن برا کنکورو استارت زدی دیگه؟ و یکهو به خود آمده و دیدیم دیگر دانش آموز نیستیم، بچه ها عمو صدایمان میزنند و بجای ماهی یکبار باید هر روز صورت خود را بتراشیم؛ خیلیا بودن و نیستن، خیلیا نبودن و هستن؛ خلاصه که "این نیز بگذرد"، پشت ماندن هم شاید خاطره‌ای بشود که باید در قسمت تاریک ذهنمان آرشیو شود و جزئیاتی ازش به یاد نیاوریم، تازه اول راه است. حساب کردم اگه ۶۰ سال عمر کنیم، تا ۱۸ سالگیمون میشه ۳۰ درصدش، فعلا دو برابر اینی که اومدیم راهه. بیایید بگوییم ما هم عنصر مهمی در این جامعه و دنیا و کیهان هستیم! بگذار بگوییم، خب به شما چه که راست است یا دروغ؟

همین الان که دارم اینو مینویسم و اینترنت ندارم آپلودش کنم و موزیک رو شافله و شک فرشاد از آلبوم ۴۰۴ پخشه، قسمت اولش برام بولد تر از همیشه بود:

من به جوابای توی کتاب
به فشنگای توی خشاب
به اهداف تمام دوربین ها
به دوربین تمام هدف ها
شک دارم

من قصد دارم برای اولین بار به خودم شک کنم، شک کنم به نتوانستنم، شک کنم به افسردگی و ناراحتی‌ام، شک کنم به بی انگیزگی‌ام، شک دارم؛ چون چیزی مقدس تر از شک وجود ندارد. بگذار شک کنم، خب به شما چه که حرف دل است یا شعار؟

اگر بتوانم پست خواهم گذاشت، دیگر ماموریتی به نام کنکور ندارم که درگیر مطالعه نکردن برایش باشم، الان کاملا وقتم آزاد است، لاقل برای چند ماه. خسته نباشید دوستان کنکوری، شل کنید و لذت ببرید.