جورابچیلار

ناسلامتی دانش‌آموزای سمپادی این مملکتیم!...

جلال پیدا شد!

با جمعی از دوستان قرار ملاقات اسکجول کردیم، حلقه علیا بجز جعفر شامل جلال، جابیر، جابار، جاواد، و دو تن از یاران حلقه بیرون شامل جیحون و زیدعالی.

جیحون حجیم تر و گشادتر از قبل شده بود و تعداد صداهای قابل تقلید وی هم افزایش چشمگیری داشت.

زیدعالی نیز یک تسبیح به دست گرفته بود پس علت را جویا شدیم و گفته شد که وی پرستاری نیروی انتظامی قبول شده، تقبل الله!

متاسفانه جابار تغییری در تعداد سوراخ هاش ایجاد نکرده بود اما در مورد قطر آنها اطلاعی ندارم.

جلال تحت فشار کنکور sense of clownness خود را در سطح ملموسی از دست داده ولی همچنان آهنگ های ماکان بند را از بر است.

از جابیر نیز نگویم دیگر! تبدیل به عن‌فلوعنسر شده و از ثانیه به ثانیه ویدیو مسیج میگیرد و نمیگذارد اتفاقی از چنگال ضبط دوربین در برود، و حتی گاهی دیده شد که درخواست کرد تا اتفاقی را بازسازی کنیم تا آن را با س۲۲ع خود ضبط کند. در لحظاتی هم که ویدیو نمیگیرد نیش بی ریختش تا بناگوش باز است و زاویه گوشی را طوری تنظیم کرده تا کسی چتش را نبیند. مزخرف اوضاعی است!

جاواد هم دیگر تعریف ندارد! اصلا تعریف و توصیفش در کلمات و جملات نمی‌گنجد!

قرار شد جابر هم کیبورد گیمینگ گزاف قیمتی را هم که در اثر افزونی حجم یا همان bmi دچار سقوط از ارتفاع و نهایتا شکستگی شده بود را بیاورد تا به گارانتی نشان بدهیم. روی هولوگرام نوشته بود شکستگی و ساییدگی و پارگی شامل گارانتی نمیشود اما واضحا به "گاییدگی" اشاره نکرده بود، پس به این امید راهی دفتر گارانتی شدیم.

دفتر گارانتی جای بود که سگ هم پر نمیزد، وارد شدیم یک عده npc نشئه نشسته بودند، کیبرد را دیدند گفتند گارانتی اینو گردن نمیگیره خودمون تعمیرش میکنیم.

به طرف مقصودیه در حال حرکت بودیم که ناگهان چشم یکی از دوستان به یکی از مغازه های بغل خیابان افتاد و گفت که چقدر شبیه جعفر است! خب! ۶ نفره دو قدم عقب رفتیم و به یارو زل زدیم، صحنه خجالت آوری بود، به خود دکتر جعفر زنگ زدیم تا یادش کرده باشیم، تلفن را برداشت و خماری در صداش نیز رخنه کرده بود، جورابچی غایب به دادش برسد!

به سمت چهل ستون راهی شدیم، حال می‌پرسید چهل ستون کجاست؟ باید عرض کنم پشت عالی قاپو میشود چهل ستون! اینها در اول اسم پاساژ بودند، بعدا به تقلید از اسم آنها مکان های باستانی ساخته‌اند! به جان صمدی!

زیدعالی تیز پیچید طبقه بالا و برای لحظه ای کانکشن لاست شد، اما ما هم از پله ها بالا رفتیم و فردی جلوی یک ویترین خم شده و نشسته بود و به چیزی توجه میکرد، جابار هم به خیال اینکه او زیدعالی است رفت جلو و روی شانه اش زد و گفت: "داداش زود باش بریم" طرف هم برگشت دید ۵ نفر وایستادن بالا سرش، بلند شد، چیزی نگفت، فرار کرد. در این حال دیدیم زیدعالی با دیسک دورگریه(farcry) ۴ در دست بیرون آمده و گریه میکند، ابتدا تصور کردیم اشک شوق است ولی فهمیدیم اشک ناشی از ورشکستگی و خالی شدن یکهویی کارت بانکی است.

در راه یک دستگاه خودپرداز دیدیم که توی صفحه‌اش دسکتاپ ویندوز اکس پی بود! جلل المخلوق!

طبق معمول جابار قدم پیش گذاشت تا ما را با جهانی از ندیده ها و نشنیده ها و تجربه نکرده ها آشنا کند، ما را وارد یک ساختمانی کرد و ۳ طبقه پیاده ما را بالا کشید، وارد یک جایی شدیم به نام کافه حجاز! چشمتان روز بد که هیچ، دود بد نبیند! اصلا چطوری ممکن است ریه یک فرد سیگاری اجازه بالا رفتن از ۳ طبقه را بدهد؟ ما که داشتیم نفس نفس می زدیم! نیکوتین رفته رفته از طریق مجراهای بویایی و پوست جذب بدنمان شد و با اینکه لب به سیگار نزده بودیم، کم کمش بوی ۳ پاکت نشست رویمان!

منو را دادند دستمان، واقعا دادند دستمان! نوشته بود عدم سفارش ۴۵ تومن ناقابل و خب کیرخر مادرجنده!

گفتیم کغوسان میخوریم، گفت نداریم! گفتیم کیک روز میخوریم، گفت نداریم! گفتیم د بی شرف کیک خیس میخوریم، گفت اونم نداریم! هی من میخواهم فحش ندهم هی نمیشود...

گفتیم سگ خورد، یک آیس تی هلو، یک آیس تی سیب سبز، یک سیب زمینی. البته اینا برای من و جابیر بود ها! دختره رفت. بله دوستان، دختر بود، خوشگل هم بود، ولی خب معتاد بود! مگر میشود دو ساعت در آن فضا ماند و معتاد نشد؟ دو روز از این ماجرا میگذرد و تن من کم کم شروع به درد کردن کرده است! اگر قهوه خانه میرفتیم و وسط قلیان کشیدن ها بودیم دودش کمتر بود!

در این میان جابیر در حال عن‌فلوئنسری بود که هیچ؛ یکهو جانی دپ وارد کافه شد! در اول فکر کردیم که او امینم است(امینم فردی است که در اینستا فعالیت دارد، او مشاور بوده و خود را شبیه به جانی دپ ساخته است و همچنین ویدیویی از وی در هنگام عزاداری محرم بین مردم رد و بدل میشد، اسم او امین بوده و خود را امینم معرفی می‌کند.) ولی ناگهان زیدعالی گفت : "بهش نمیاد دپ باشه، داره میخنده" و سپس جیحون گفت: "نه بابا! اصلا الان جانی دپ تو آمستردامه!" و اینگونه بود که همگی زیرخنده زده و با حالتی عر عر گونه دلمان شاد شد.

سپس جلال از اینکه در این مدت چه ها بر سرش آمده و چه برایش را داده تعریف کرد. او گفت که ابتدا پیش روانشناس رفته، روانشناس گفته باید بروی پیش روانپزشک، رفته پیش روانپزشک، روانپزشک گفته که او مبتلا به بیماری های odvd(لولی بالاتر از ocd)، ad4k(لولی بالاتر از adhd)، اوتیسم، اختلال دو قطبی، سه قطبی، افسردگی، کمبود عزت نفس، کوتاهی آلت تناسلی، روانپریشی، اختلالات عصبی، ptsd، واقعیت زدایی، imdb، آمنزیای گسسته، نارکولپسی، پاراسومنیا، bdsm، کوبیسم، فاشیسم، و در نهایت اسکیزوفرنی و اختلال چند شخصیتی می‌باشد.

از این سو دکتر برایش دارو تجویز کرده و او نیز شروع به مصرف دارو ها کرده، با مصرف داروها و گذشت زمان کم کم حضور ما در زندگی اش کمرنگ تر شده و به همین خاطر کم ارتباط تر شده ایم، و چون دو روزی است داروهایش تمام شده دوباره قادر شده‌ایم تا با او تماس بگیریم.

سیب زمینی ها را آوردند با دو عدد نوشیدنی، من نوشیدنی اول را خوردم و دیدم سیب سبز می‌باشد، نوشیدنی دوم دور بود، جلال نوشید و گفت هلو است! بعد جیحون با صوتی شبیه به "هوششههه خااانوومم!" گفت که یک سیب سبزمان انگار هنوز مانده و نیاورده اید، که گفتتد این دو تا سیب سبز بودند، فقط هلو مانده. اینجا بود که فهمیدیم جلال به اختلال حواس و اختلال در بویایی و چشایی نیز مبتلا می‌باشد.

از آن محل کثافت خارج شدیم و پس از گفتن رمز کارت جابیر، موجبات خنده باری دیگر فراهم شد و پس از خروج، در وهله اول جلال و زیدعالی پریدند جلوی اتوبوس چون حال نداشتند تا ایستگاه بروند، پس همانجا سوار اتوبوس شدند و راهی خانه هایشان. در وهله دوم جیحون و جابار سفر با مترو را برگزیدند، در وهله سوم جابیر پولش اضافه بود سوار تاکسی شد، و در وهله آخر بنده پیاده راه افتادم تا ۵ کیلومتر پیاده روی کنم بلکه بوی سیگار و دود و نیکوتین و هر کوفتی از رویم برود؛ که نرفت، وارد خانه که شدم تحت بازجویی قرار گرفته و انواع آزمایشات مورفین و اعتیاد را با موفقیت و نتیجه منفی گذراندم.


نتیجه گیری:

همه ما از وسایل نقلیه عمومی استفاده کردیم تا قدمی در بهبود کیفیت هوای آلوده تبریز داشته باشیم.


پ.ن: اینکه نصفمان گواهینامه نداریم بی تاثیر نیست.

پ‌ن ۲: اینکه نصف دیگرمان وسیله نقلیه ندارند هم بی تاثیر نیست.

پ.ن ۳: جابار تا چند ماه آینده قرار است نوعی وسیله عمومی به حساب بیاید، حمل و نقلش را نمی‌دانم، ولی مکان با شما.