حتما تا بحال کیک خوردهاید. کیک یک وسیله خوردنی و خوشمزه است که با اندکی تغییر در ساختار، دوباره خوشمزه است. (اونایی که میدونن)
کیک انواع متفاوتی دارد: کیک تولد، کیک مرگ، کیک بوکسینگ، کیک شکلاتی، کیک زرد و باقی رنگها.
در همین حد بدانید که هر جا که کیک زرد دیدید نباید بخورید. والا ما هم دلیلش را نمیدانیم چرا باید نخوریم، به جورابچی غایب وحی شده بود، ما هم به شما منتقل کردیم.
حالا موضوع کیک زرد را بیخیال شوید، این از شگردهای سئو و جذب مخاطبی بود که در تلهاش افتادید!
من چند روزی است درگیر مطالعه میکروبشناسی هستم. اشتباه نگیرید، آن میکروبشناسیای که به جامعهشناسی معروف است را نمیگویم. میکروبشناسی حوصله سر بر دیگری هست که آن را میگویم.
داخلش انواع ارگانیسم ها و چرخه عفونت و بیماری و حمله آنها به ما و مقابله مظلومانه و ظلمستیزانه انسانهای مظلوم را به تصویر میکشد. راستش انسان نفرت پراکنی نیستم، اما خب معتقدم کل علم پزشکی و بهداشت و درمان دقیقا در تضاد و مقابله با ذات طبیعت و قوانین تکامل است. لعنت داروین بر ما ها باد. باید بگذاریم این میکروبها همهمان را بخورند و به کام مرگ بکشانند. والا.
حالا این خزعبلات فلسفی را هم رها کنید. یک ریز ارگانیسم مرا خیلی درگیر کرد. اسمش "نایسریا" بود. چند روزی است حتی به اشتباه، دارم میخوانم که:
نایسریا
تو که تا حالا بدت دیدم
از دنیا خوشی ندیدم
از همه کس بدت دیدم(دی)
نایسریا
از نارفیق پشتت خمیده
از ناروش سینهات دریده
از همه کس بدت دی، بدت دی بدت دی
للا لللا لا لا للا
للا لللا لا لا للا
للا لللا لا لا للا للا لا لا
الان سوار اتوبوس تبریز بناب هستم و دارم میروم که امتحانها مرا بخورند. یادم میآید که قبلا توی وبلاگ نوشته بودم که به چه قیمت این مسیر را میپیمودیم. شما پوست کلفت بودن تورم رو نظاره گر باش که دو تا پست نگذشته، قیمت را از ۸۵ هزار تومن رساندند به ۱۱۵ هزار تومن. بله؛ این هم مکتوب بماند، حبابها را چه دیدید؟ شاید تا دو پست بعدی دوباره پف کردند!
پ.ن: من که اتوبوس را محل مناسبی برای نوشتن میدانم. پر از سوژه های فراوان است. همین الانش که دارم مینویسم دو زن حدودا ۶۰ ساله کنارم نشسته اند و دارند لیوان سوم ساندیسشان را مینوشند تا کیک توی دهانشان خیس بخورد و موجب خفگیشان نشود؛ اما نکته جالب ماجرا کجاست؟ اینکه هنوز اتوبوس حرکت نکرده است. بله. یکیشان مانتویی پوشیده که فکر کنم تا بحال قبل از این رنگش را جایی ندیده بودم، چیزی ما بین رنگ لجن و آبی کاربنی! شاید بپرسید چگونه؟ راستش من هم نمیدانم. صدای خرچ خرچ پفک خوردنشان طوری روی اعصابم رفته که هندزفری را در آوردهام و توی گوشهای مبارک فرو کردهام. ولی هنوز صدای ملچ ملوچ لیسیدن انگشتهایشان را میشنوم.
پ.ن ۲: الان که توجه کردم، دیدم که این خانمه دستشو میکنه تو پفک و مثل اینکه آخرین سفرشه و دشمن هم حمله کرده حدود ۱۰ ۲۰ تا پفک رو مچاله میکنه و تو این هوای گرم با عرق دستش طعمدارش میکنه.
پ.ن ۳: الان گوشیش زنگ زد و "ر اضیه" بود. چون توی دست چپش لیوان بود و دستش بند بود، همون مشت پر از پفکو کرد تو دهنش، (واقعا فکر نمیکردم کسی بیشتر از مقداری که من دهنم باز میشه، بتونه دهنشو وا کنه!)، با همون دست نارنجی دو بار انگشت اشارهاش رو کشید روی گوشی تا آزاد کنه و نشد، انگشتشو یه لیس مکشی زد و باز کشید روی رد نارنجیای که روی گوشی بود. جل الخالق!
پ.ن ۴: در ضمن کیکشون تموم شد؛ خوردن اون کیک زردی که اول پست گفتم رو به گرفتن کیک تعارفی از این خانما ترجیح میدم.
پ.ن ۵: انگار "ر اضیه" از رفتنشون ناراضی بود، شما حساب کنید ببینید "ر اضیه" چه مریضیه که از رفتنشون ناراضیه.
پ.ن ۶: هنوز داره با مارچ و مورچ لیس میزنه😭😭😭.