جورابچیلار

ناسلامتی دانش‌آموزای سمپادی این مملکتیم!...

ابتلا به مرض "شب‌امتحان"

حالا که جیران پستی در مورد اوزون و مابقی چیز‌ها گذاشت، من هم اوزون‌گیر شدم و گفتم پستی که نزدیک به یک هفته است نوشته‌ام و زورم می‌آید پستش کنم را پست کنم.

امتحانات نیز گذشتند، گذر روزگار را نمی‌گویم، زِر را می‌گویم! بول دو زِر! با بولدوزر از رویمان گذشتند.

ما را چه شد؟ هیچ نشد. ما فرودگاه و سایت موشکی بودیم و امتحانات هم دشمن. هی ما ادای بچه لوس را در می‌آوردیم و شکلک در می‌آوردیم و می‌گفتیم: "هه هه! درد نداشت!" امتحانات هم کلفت‌تر و رگ‌دار تر می‌شد.

توی ۱۶ روز، ۱۲ بار دادیم.

یک مرض ویروسی هم بود که همگی مبتلایش شدیم، آن ویروس مسمومیت که دل و روده‌تان را سلاخی می‌کرد به کنار، ویروس شبِ امتحان! یچیزی مثل شب شعر، روی پشت بام که الحق ویوی ابدی و رویایی ۴.۵ ستاره داشت، دور هم جمع می‌شدیم، از زمین و زمان می‌گفتیم و می‌شنیدیم، از بررسی انواع منجوق روی لباس بگیر تا نقد تایر جلوی سمت شاگرد پراید و بیمه ماشین پدر رستم. صد البته نیت چیز دیگری بود، مطالعه و درس خواندن! ولی خب نمی‌شد.

از رستم و معشوقه‌اش مانی نگفتم، حتی شب ها یکدیگر را در آغوش گرفته و روی پشت بام در میان معاشقه‌هایشان خوابشان می‌برد.

و حالا فرصت تکنیک جریان سیار ذهن است! فلش‌بک و توضیح. حالا چرا سیال نه و سیار؟ چون این بشر هم یکی از هم اتاقی‌های ماست، فقط دست به سیمش نزنید که ناراحت می‌شود.

رستم که بود و چه کرد؟ اگر بخواهم خلاصه‌اش کنم، شما استرس و اضطراب را در بعد جسمانی متصور شوید، اگر به آن دست و پا و کمی ریش و سیبیل بدقواره اضافه کنید، می‌شود رستم.

مانی چیست و به چه دردی می‌خورد؟ مانی هم همیشه درگیر روابطش است، هیچ وقت نمی‌فهمیم چگونه از فاز دعوا یک‌هو به فاز قربان صدقه شیفت می‌کند!

به میثاق اشاره کردم؟ بله بی‌شرف پایم را سوزاند. هزار کیلومتر راه از اهواز کوبیده و آمده تا روی پای من بدبخت آب جوش بریزد و ریمیکس‌های تکراری پلی کند.

دوست اندیرگانی(اندریانی)‌مان را هم اگر بخواهم توضیح بدهم، دیگر وبلاگ بالا نمیاد از بس که حجمش زیاده، به سئوی سایت رحم کرده و مختصرا به عرض‌تان برسانم که شاید در زمینه لمباندن و خوردن شابد بتواند با من رقابت کند. البته نه، از ساندویچ شماره ۳ به بعد به پت پت می‌افتد؛ اما از بقیه خیلی بهتر است، لاقل سو تغذیه ندارد.

از قرار معلوم به ما ۴ ۵ روز فرجه دادند تا تفریح کنیم و احساس بچه مدرسه‌ای بودن نکنیم، اما باز از ۵ مهر آش همان و کاسه همان کاسه‌ای است که کوزه‌گر از نیم‌ کاسه‌اش آب که بالا می‌رود ابوعطا می‌خواند.
خلاصه که خوبی‌ای بدی‌ای از ما دیدید حلال کنید. ۲۰ و نیم واحد را باید درون خودمان جا کنیم...