یک روز پاییزی بود ، وزش ملایم باد بهمراه غروبی سینماتیک بر فراز پارک سنترال تبریز (ائل گلی) غالب بود
غضفنری و رامین پنهانی بهمراه جامدادی هایشان درحال قدم زدن بودند که ناگهان پسرکی دوچرخه سوار ( عصگر هوشمند) به جامدادی رامین برخورد کرده و جامدادی به سمت دریاچه به پرواز درمی آید.
جامدادی رامین درحال غرق شدن ندای مدادم برسید ، مدادم برسید به سر میداد اما کار از کار گذشته بود.
و اینگونه بود که رامین بی مداد شد و غضنفر هربار برای ترحیم بر دل رامین میگوید: "میداد یوخ میداد وِرَح!!!! (اگه مداد نداری مداد بدم!!!!)"