جورابچیلار

ناسلامتی دانش‌آموزای سمپادی این مملکتیم!...

مینی جریان - مداد پنهانی

یک روز پاییزی بود ، وزش ملایم باد بهمراه غروبی سینماتیک بر فراز پارک سنترال تبریز (ائل گلی) غالب بود

غضفنری و رامین پنهانی بهمراه جامدادی هایشان درحال قدم زدن بودند که ناگهان پسرکی دوچرخه سوار ( عصگر هوشمند) به جامدادی رامین برخورد کرده و جامدادی به سمت دریاچه به پرواز درمی آید.

جامدادی رامین درحال غرق شدن ندای مدادم برسید ، مدادم برسید به سر میداد اما کار از کار گذشته بود.

و اینگونه بود که رامین بی مداد شد و غضنفر هربار برای ترحیم بر دل رامین میگوید: "میداد یوخ میداد وِرَح!!!! (اگه مداد نداری مداد بدم!!!!)"

مینی جریان غضنفر - غذای مورد علاقه

روزی روزگاری پژوهان سوالی راجب ذوزنقه به ذهنش خطور کرده و به نزذ غضنفر میرود

غضنفر همچنان بدلیل بدبودن دست پختش ، با پاهایش پاپخت میکرد ، پژوهان نیز گشنه بود پس پرسید :


"چه میپزی غضنفر؟"

غضنفر خندان با کاستوم شرک جواب داد :

"غذای مورد علاقه ام ; کباب تابعی"

ناگهان ماه کامل ظهور می کند و پژوهان تبدیل به گرگینه می شود و پا به فرار می گذارد.

مینی جریان غضنفر - دستپخت

روزی صمدی در خانه غضنفر مهمان بود، دید غضنفر روی دو دست خود ایستاده و در حال سرخ کردن پیاز با استفاده از پاهایش می‌باشد؛ پس پرسید:

چرا با پا غذا میپزی غضنفر؟

و جواب غضنفر این بود که:

چون دسپخت خوبی ندارم، با پا غذا میپزم شاید با پاپخت غذام خوشمزه‌تر بشه.

در همین هنگام صمدی به عمد انگشت کوچیکه هر دو پای خود را به گوشه دیوار کوبیده و فریادی از اعماق وجود سر داد.

مینی جریان غضنفری - پلیس

مینی جریان چیست؟

مینی جریان به مجموعه‌ای از گفتار ها و نقل قول ها در مورد غضنفر اطلاق می‌شود که حاوی درونمایه طنز توام با مفاهیمی عمیق و ژرف می‌باشد و در انتها اتفاقی ناگوار برای شخصیت مقابل رخ می‌دهد که انسان را به اندیشه و تفکر وا می‌دارد.

مینی جریان به تقلید از جریان اصلی غضنفر و پاس و سانت ساخته و روانه ذهن مخاطب می‌گردد. جریان غضنفری و ارز یکی از مینی جریان‌ها به شمار می‌رود.

ادامه مطلب

داستان غضنفری و ارز چیست؟

حتما جریان آقای غضنفری تا بحال به گوش‌تان خورده است.

داستان او را حول ارز نیز بخوانید:

روزی روزگاری غضنفری به صرافی رفته و در روبروی در روی تابلو نوشته‌ای با مضمون درهم ۱۳۳۰۰۰ ریال به چشمش خورد؛ پس از کمی تفکر وارد صرافی شده و پرسش کرد: هَههه؟! دَرهم که ۱۳۳۰۰۰ ریال است، و اگر من مایل به خرید درهم نباشم، سوا چند می‌فروشید؟

سپس صاحب صرافی شاتگان خود را از زیر میز برداشته و خودکشی کرد.(البته ابتدا با صدایی بلند و غران اذعان کرد که تفنگ دارم دو متر! - شاید به ذهن عده‌ای برسد که داشتن تفنگ در ایران غیرمجاز است؛ اما باید یادآوری نمود که در داستان‌های غضنفری هر رویدادی قابل اتفاق می‌باشد.)

The End