آورده اند که در ازمنه قدیم، شاگردی نزدیک استاد غضنفری برفتی و خجل و سر به زیر، با هول و ترس و لکنتی در سخن، گفت که خواهشی از شما همیدارم استادا!
غضنفری همان نگاهِ سرد را بر وی بینداخت، همان نگاه سرزنشگر و ملامتگری که هیچ فردی توان دیدن آن بیشتر از ۱۶ صدم ثانیه را ندارد...
بگفتی: هَ دِینَه گوروم
شاگرد گفت: استاد آیا ممکن است که دو نمره مرا دهید تا پاس شوم؟
غضنفر لبخندی بزد که هیچگاه هیچکس از آن نتوانست باخبر شود، چون غمگین بودن و ناراحتی همیشگی مانع جلب توجه دیگران میشد.
سپس گفت: بیا سه نمره بدهم سانت شو!
اینگونه بود که شاگرد زین پس در هیچ نقطه از این زمین خاکی دیده نشد و در افقهای دور محو گردید...