به درب سکونتگاه موقت علامه جعفری نزدیک میشوم. با خود میاندیشم که صمدی چرا باید ۳۸ سال مدیریت کند؟ آیا صمدیای که با او مواجه میشویم یک کلون از صمدی اورجینال است؟ به جوابی نمیرسم و وارد حیاط سکونتگاه میشوم. دانشآموزان به صورت دستههایی به شکل گانگستری با فاصله از هم در جای جای حیاط ایستاده اند. ناگاه متوجه احترام نظامی جمع کثیری میشوم و بر میگردم، پیشوا را میبینم که با ماسک سیاه و لباس فرم مختص به خودش که زرشکی است وارد سکونتگاه میشود، همه به او احترام میگذراند و از ترس اینکه بوسیله نزدیکان قاضی و وکیل خود از آنها شکایت کند سر به سرش نمیگذراند. بیانی همه را دور زمین فوتبال جمع میکند تا ورزش صبحگاهی را بکند؛ دعا. انگار نه انگار که سنی از او گذشته و نزدیک ۶۰ سالش است... به صف میایستیم، قدبلندها در جلوی صف و کوتاه قد ها در پشت. مثل هر روز و به تکرار حمد و سوره را با صدای کریهاش که خود میپندارد عالی است میخواند. کرمانی سر میرسد و کنار بیانی میایستد، دست خود را اِنقد(بصورت پر عاطفه) نگه میدارد، دقیقا به مانند دست های عندروطیت و لبخند پر از وحشت همیشگی را میزند. گربه ای چند رنگ با زمزمه "sometimes I'm alone, sometimes I'm not" از جلوی صفها میگذرد و توجه همگان را به خود جلب میکند.
جورابچیلار قبل از رسیدن معلم با انرژی بسیار به تعامل میپردازند، و دیگران مثل همیشه از آنها میپرسند که: "کله پاچه خوردهاید؟"
موهای محمدپور رشد نمیکنند. زنبوری وارد کلاس میشود، محمدپور از ترس شلوار خود را میکُند؛ دعا. زیدعالی کلمه زارت را بر زبان میآورد و زنبور را با جامدادی زرد خود میزند و به قتل میرساند. تجمع ز ها مغزها را به درد میآورد.
غضنفری جمله گر صبر کنی ز غوره حلوا سازم را میگوید. و همینطور کرمانی. و همینطور بجانی. درویش کوییز زیست میگیرد. جبرئیلی زبان تدریس میکند. آیا جای تعجب ندارد؟
گربه چندرنگ را کریم صدا میکنند و او را میکنند؛ دعا. سر و کله گربه سیاه رنگی پیدا میشود که از همه وحشت دارد و به سرعت از دید غیب میشود، نامش کیومرث است. دهم ها عقل خود را از دست داده اند و از هر لحظه برای مطالعه استفاده میکنند و در زنگ تفریح واقعا درس میخوانند. کودک گلفرشی تغییر هویت یافته یا همان جان ویک روی دوچرخه در حیاط سکونتگاه حرکات نمایشی اجرا میکند و از میان دانشآموزان عبور میکند و همه بی هیچ دلیلی برایش دست میزنند.
ژیار، کورد خسته سکونتگاه در گوشهای به دیوار تکیه داده است. ناگاه افرادی از سمت مقابل و کنار سالن اجتماعات فریادی بر میآورند، زوزه گرگی که با گذر زمان به صدای حیوان دیگری تبدیل میشود. یک فقره دهم نزدیک دروازه فوتبال میشود و با یک دست آن را بالای سر میبرد، کل مدرسه با شور و اشتیاق او را میکنند؛ دعا. نزدیک ورودی خانه ناظمی یک نفر روی زمین شنا میرود و عده ای دور او جمع شده اند، در سمت دیگر از دروازهای که به تازگی به زمین گذاشته اند آویزان شده و بارفیکس خوابیده میروند.
عدهای دور درخت جادویی که جعفر از آن بالا رفت و سپس بر توپ ضربه زد جمع شده اند. چند نفر صدای میمون میدهند و باقی مردم آنها که از درخت بالا میروند را تشویق میکنند. رامین پنهانی به همراه حجت حاتمی در گوشهای ایستادهاند و رامین حرکات دورچی مانند به اجرا در میآورد.
دیوانگی حیاط را بر نمیتابم و به کلاس میروم. جابار مشغول آواز خواندن است، به زبان فغانسه، قافیه ها و صدایش مانند چاقوی کندی است که با آن در حال بریدن آلت تناسلی ام است(Painful).
دستهایم را روی گوشهایم میگذارم تا دیوانه نشوم، ناگاه شهلا را در وسط کلاس مییابم که حرکت رقص مانند خود را که با به چپ و راست بردن کونش همراه است انجام میدهد. جابار خواندن را قطع کرده و روبروی جابر ایستاده است. کمی که توجه میکنم در مییابم که آنها npc اتومبیل دزدی بزرگ(GTA) هستد. جلال با نوای صوت و سفیر بولبولی حضور خود را اعلام میکند.
بر جایم مینشینم و سرم را پایین میگیریم تا چیزی نبینم، ناگاه دستهای جعفر را بر شانهام احساس میکنم و چیزی به گرمی خورشید چسبیده به من از پشت، دستم را روی دست جعفر میکشم و ناگاه ناظمی را صدا میزنم. زیدعالی صدای سگ میدهد و در نهایت حسینزاده با پیراهن صورتیاش سر میرسد.
به فکرم میرسد که:
گنده گوز استان و حومه رو
گاییدم؛دعا.