جورابچیلار

ناسلامتی دانش‌آموزای سمپادی این مملکتیم!...

داستان پایان صمدی - قسمت هشتم

در وهله اول کرمانی وارد اتاق شد، با سجاد دست داد و گفت: "تو سکونتگاه به من میگن کریم خاکستری". این حجم از شور و اشتیاق در چهره کرمانی بی سابقه بود.

حال مینی درویش خوب نبود و پنیک کرده بود پس رحیم دوباره به اتاق بازجویی برگشت.

+ نقشت تو مافیا چی بود؟

- نقشم مثل نقش سامانه گلژی بود...

+ مادرج... مثل انسان بنال ببینم چی میگی اولا اون گلژی نیست و به تصویب فرهنگستان باید بهش گفت سامانه کیسه های متراکمِ دسته بندی کننده؛ دوما من مینی درویش نیستم، از این costure ها سر در نمیارم.

- چیزه. من رابط بودم. صمدیو وصل میکردم به مادرت...

رحیم مثل یک تورک گورگ وحشی غضبناک شد و یه سیلی کشید تو صورت سجاد. داشت از مغنطیط جریان عبور میداد که گفت:

+ مادرج... دارم میگم آدم باش... یبارم costure بگی میگم همه بیان اینجا همگی با هم متوسل بشیم بهت اتصال پیدا کنیما!

- نه آخه من واقعا رابط مامانت بودم...

این بار بقیه وارد اتاق شدند تا جسد نیمه جان سجاد را از زیر دست رحیم نجات بدهند. سجاد زیر لب گفت ما...ما...مادرت زندس...

رحیم در حال خودزنی بود، هیچ چیز مانع او نبود، غضنفر مخ خود را به کار انداخت، به جعفری پیام داد تا سیستم های ثبت احوال را هاک کند و شماره جمشید را پیدا کند، شماره را گرفت و اوضاع را برای جمشید توضیح داد، شخصا با چتر نجات در حیاط فرود آمد و از جمشید خواست تا با رحیم حرف بزند و آرامش کند.

فقط چند لحظه گذشت که رحیم نفسی عمیق کشید، لبخندی زد و بدون هیچ کینه ای رو به همه کرد و گفت بعد دسشوری من ادامه بدیم...

غضنفری معجزات جمشید را دیده بود، این بار از قصد از طریق گوشی خودش با او تماس گرفت تا صدای او را ضبط کند و بفهمد که این جمشید کیست که همه عالم دیوانه اوست؟! در این فاصله تماس ضبط راا پخش کرد:

$ تو اونجا داری زحمت میکشی! سجاد متهمههه یا چیییی؟ **ننش! **ننش! اون که داد انقد حرص تو رو ******

غضنفر انتظار این را نداشت...