جورابچیلار

ناسلامتی دانش‌آموزای سمپادی این مملکتیم!...

داستان پایان صمدی - قسمت سوم

اکبری در حال آرموت گمیرماخ (نشخوار گلابی) بود که ناگهان چشمش به ساعت افتاد، به بچهای ولایت زنگ زد تا سریعا خود را برسانند و ماشین وی را با بلند کردن از گاراژ بیرون بیاورند. محلولهای جوشان که روی میز گاراژ بودند دسته بندی کرد و توی کیفش گذاشت. یک تکه مغنطیط(مگنتیت) را روی ترازو گذاشت و چغالی(چگالی) آن را حساب کرد و آن را در جیب خود گذاشت. گوشی را برداشت و یک تک زنگ به کرمانی زد.

کرمانی در حال راز و نیاز و عبادت بود و با صدای زنگ گوشی به دنبال دستمال کاغذی گشت و سریعا خود را جمع و جور کرد، محتویات لپتاپ را حذف و آن را خاموش کرد. در حال بستن در خانه‌اش بود که اکبری سر رسید و سوار ماشین شد.

موسی لپتاپ دست انصاری را در ماشین فشرد و شروع به حرکت کرد، موسی لپتاپ دچار سندرم دست بیقرار شده بود و دستش بدن انصاری علی الخصوص برخی قسمتهای سانسوری را لمس می‌کرد.

در تقاطع چایکنار و بلوار ولیعصر، همگی استادان پشت چراغ قرمز به یکدیگر پیوستند و به سمت آزمایشگاه صدر حرکت کردند.