اسماعیل پس از تلاش های بسیار برای علایق خود توانست رتبه 85 کنکور بشود . خانواده او اصرار به رشته های تاپ دانشگاه داشتند اما اسماعیل درویش ما به سمت علاقه خود یعنی ژنتیک مولکولی در دانشگاه تهران رفت.
شب قبل اولین روز دانشگاه خواب عجیبی دید
شخصی رعنا و خوش قد و قامت 3 بار از پشت بر شانه اسماعیل میزند و او میترسد اما شخص با صدای آرامشبخش به او میگوید : ( او که به دنیای بیرون نگاه میکند رویا میبیند و او که به دنیای درون مینگرد بیدار میشود ، اسماعیل همیشه جلو برو و عقب هرگز .)
ارام به گوش اسماعیل زمزمه کرد و خود را اسد معرفی کرد.
اسماعیل صبح به حرف های اسد فکر کرد
اسماعیل تصمیم گرفت آدم جدیدی بشه.
عینک خود را زد و اماده به رفتن شد
به خوابگاه رسید و وارد اتاق شد
با هم اتاقی هایش روبرو شد و آنها خود را معرفی کردند
موسیو بجانی از فرانسه (رشته : فیزیک هسته ای ) ، بشیرخان از موگولیو (مغولستان) (رشته : روانشناسی ) ، شخصی به نام دایی از جایی نامعلوم ( رشته : نامعلوم )
اسماعیل از داشتن هم خوابگاهی هایی به این خوبی در گنج خود نمی پوستید
روزها سپری شد و از اسماعیل به کمک دوستان جدیدش شخصیت تازه ای شکل گرفت.
روز موعود فرا رسید ، اولین جلسه دانشگاه .
اسماعیل طبق عادت در گوشه ردیف اول نشست
استاد آمد و شروع به تدریس کرد
همه چیز عادی بود تا اینکه در کلاس زده شد و رنگ از رخ اسماعیل پرید
اسماعیل ، عاشق عاشق زیست شده بود ، حسی به اسم عشق رو داشت با بند بند وجودش درک میکرد
او عاشق دانشجویی به اسم ساجده خادم نژاد شده بود.
ماه ها گذشت و اسماعیل تصمیم گرفت حس خود را به ساجده بگوید
و مقدمه ای برای بهترین روز زندگی اسماعیل آماده بود.
اسماعیل ساعت 10 صبح در کنار درخت های گیلاس نوشکفته بهاری منتظر ساجده بود
ساجده درمیان انبوهی از شکوفه های گیلاس دیده میشد
زیبا بود ، مثل همیشه و حتی بیشتر
اسماعیل سکوت میانشان را شکست و گفت:
((شکوفه های گیلاس ، زیبان مگه نه؟ ، این شکوفه ها برای من معنی خاصی دارن ، (( شروعی تازه )) . ساجده میخوای درکنار هم شروع تازه ای تو زندگیمون داشته باشیم؟))
اشک در چشمان ساجده جمع شد و آرام زیر لب زمزمه کرد : ( بله اسماعیل ، بله)
سالها گذشت
اسماعیل و ساجده فارغ التحصیل شدن و زندگی جدیدی تشکیل دادن
اسماعیل شروع به تحقیقات علمی خود کرد و توانست با شرکت های بزرگی همچون تکاپوزیست همکاری داشته باشه
ساجده به سمت تدریس کنکور رفت و خواست که آینده خوبیو برای دانش آموزای بیشتری رقم بزنه و بصورت رایگان تدریس کنه
ساجده و اسماعیل بچه دار شدن و بچه آنها یک ویژگی خاص داشت ، مواد دفعی بدنش یه خلا درونش دفع میشدن و نیازی به سرویس بهداشتی نداشت
سالها بعد بچه اسماعیل و ساجده در کنکور شرکت کرد و چون نیازی به دستشویی نداشت ، توانست به داشتن تایم و تمرکز بیشتر روی سوالا موفق به کسب رتبه 1 بشه
اسماعیل توانست جایزه نوبل زیست شناسیو بخاطر تحقیقاتش بدست بیاره و جان میلیون ها آدمو نجات بده.
حال که اسماعیل به هدف خود رسیده بود و هیچ آرزوی دیگری نداشت افسرده و ناامید شده بود
با موسیو بجانی و بشیرخان صحبت کرد و آنها پیشنهاد دادن به مدرسه ای که آوازش سر زبان هاست و توانسته افتخارات بسیاری را کسب کند و فرقه ای مشهور به اسم جوراب چیلار آنجا سکونت دارند بیاید و شروع به تدریس کند
اسماعیل سریع سوار بنز خود شد و به سمت علامه جعفری حرکت کرد
با اصرار زیاد توانست مدیر خوش قلب مدرسه ( صمدی ) را راضی کند
فردا آن روز وارد اولین کلاس شد
روی آن کلاس نوشته بود 11t1
وارد شد و هاله عجیی او را در بر گرفت و انرژی بسیار مضاعفی گرفت
ناگهان دستی به سمت او آمد و از پشت 3 بار بر شانه اش زد و آرام به گوش اسماعیل زمزمه کرد : ( خوشحالم دوباره میبینمت.)