ساعت ۵:۳۰ شد و هیچکس نیامد. اندکی آمدند. بیانی وقتی شنید شام هم میدهند سریعا خود را به باشگاه فرهنگیان رساند. پس از گرفتن عکسهای بی کیفیت و مزین به چاشنی لرزش دوربین، از آنجا که نصایح وی را در کانال جورابچیلار استوری کردهاند حسی شبیه به ناراحتی به وی دست داد و سریعا صحنه را ترک کرد.
پس از ثبت مدرک جرم و گرفتن عکوس بسیار، دوی ماراتن از باشگاه فرهنگیان تا ترمینال شروع شد. پس از چند کیلومتر دوییدن یک اتوبوس به رنگ آبیِ شرتی پیدا کرده و آن را تسخیر کردیم.
جهانی سریعا قبل از نشستن روی صندلی ها تورنمنت رویال و بمباسکواد و کالاف را راه اندازی کرد. چند فروند دانش آموز از سکونتگاه مدنی ورژن ۴ نیز در اتوبوس حضور داشتند.
پس از صلوات افشانی های فراوان راه افتاده و به یاد مرحوم میثمی عزاداری نمودیم. اتوبوس نیز در فراق و سوگ وی ناراحت شده و زارتا زارت بر تسمهاش چنگ میزد و آن را جر میداد. اتوبوس هی استارت میخورد و هی چراغ ها روشن میشد و هی صلوات فشانی مینمودیم.
سرهنگ آشکاری تاکید داشت که همه بخوابند، پس به زور خوابیدیم، گرچه صندلی های سکونتگاه علامه جعفری از صندلی های اتوبوس راحت تر بودند، و گرچه هی چراغ ها قطع و وصل میشد و هی صلوات میفرستادیم، بالاخره نیم ساعت خوابیدیم.
تا صبح رشته خوابمان مثل تسمه گسسته میشد و وصل میشد، اما جهانی و دیگر شب زنده داران هنوز در حال فتح قلل جدیدی از گیم های گروهی بودند.
ساعت حدودا ۵:۳۰ بود که به تهران رسیدیم. پس از عبور از خیابان های تهران به نزدیکی خیابان منظریه رسیدیم. باید بگویم خیابان های تهران را خیلی مزخرف ساختهاند چون همه پل ها بسیار کوتاه اند و اتوبوسمان از هیچ کدام رد نمیشد.
پیاده شدیم و علامت خوابگاه خواهران چشممان را نوازش داد، دیدیم که ما را وارد آنجا کردند. بسیار خوشحال تر شدیم، اما هنگامی که فهمیدیم اینجا خوابگاه پسران است و فقط ماییم و ما و پس از ما نیز استان های دیگر خواهند آمد و مونثی در کار نیست ناگاه افسرده شدیم.
برای ادامه کار با افراد زیر آشنا شوید تا گیج نزنید:
- علی بن جفر: موجودی سرشار از مرام، ریمیکسهای ناب، ادب و احترام، و میزان نفوذ بالا در دلها.
- تایماز: موجودی محدب، مودب، هر از گاهی مرتب و پر از گذشت و محبت. سرشار از نکات شیمیایی(از نوع المپیادی) و سابقه مفقودی(در ادامه به آن خواهیم پرداخت).
- حامید: کوالایی در قالب دوپایی به نام انسان. سرعت غذا خوردن بسیار آرام. آرامش و طمانینه خاطر بسیار بالا.
- آرمان تحویلیان(با تحولیان مشتبه نشود): تجمع سلولهایی خاص با لحن گفتاری خاص(کاوایی).
- فیروزه: خوشگل پسری زیبا، جادار، مطمئن. دارای موهای زیبا، داشتن قابلیت زیبایی چند برابر بعد از حمام، مرتبط با ۶.۵ اینچ.
- علیمونادی(عَلیموناتی - ایلومیناتی): اتصال به عدد ۶۶۶، مجهز به قابلیت های فرا انسانی.
- رحمان خوشگله: پسری با چشمان زیبا، به دنبال فوتبال و توپ مازندرانیان. دارای قابلیت آنتیافتادن(yıkılmadım) و مجهز به موسیقی های استانبولی علی الخصوص ماحسن.
- اصغر: ملقب به داروین. دارای عقاید روشنفکرانه و ارجاع به سخنان فروید و باقی علما، منتقد مکتب اگزیستینسیالیسم، مخالف سر سخت آیفونیسم یا آیفون گرایی، جنگ های همیشگی با رحیمالثانی.
- فکور: در لغت به معنای فردی است که بسیار فکر میکند. مجهز به سلاحی قدرتمند به نام اصالت تورکیایی به طوری که اگر کمی فایسی بوکونی(فارسی حرف بزند)، هامین اتی توکولر(گوشت همه میریزد).
- ازیم، رحیمالثانی، سپهر، و جهانی نیز قبلا معرفی شده اند.
به علت کمبود و نبود بربری خماری و درد خاصی بر همگان مستولی شده بود. پس به نشانه اعتراض به خوابگاه رحم نکرده و تا مرز ترکیدن خود را از صبحانه و چایی پر کردیم. دوباره خوابیدیم چون سرهنگ آشکاری معتقد بود که تا قبل مسابقه استراحت کنید بعد هر فاضلابی که دلتان خواست نوش جان بفرمایید. ناهار خوردیم و دوباره خوابیدیم.
قبل از شروع مسابقه به دنبال اجناس اردوگاه را متر کرده و هیچ نیافتیم. کمی کریکت بازی کردیم و به مقصد محل آزمون حرکت کردیم. در زمان مسابقه گفتند که گوشی هایتان را به سرپرستتان بدهید ولی غافل از اینکه سرهنگ آشکاری دچار بیرون روی شدید و اسهال شده است. با جفر گوشی ها را با سرعت فراوان به خوابگاه رساندیم.
سوالات مزخرف بودند. واقعا مزخرف. چند تایشان از بیخ و بن غلط بود.
از شدت غم و اندوه دوباره متر کردن را شروع کردیم و land های جدیدی را در اردوگاه آنلاک کردیم، جایی که اگر در آنجا به شما تجاوز میشد جسدتان نیز پیدا نمیشد. از آنجا که تورک بودیم زوزه کشیدیم و از آنجا که بهترین دفاع حمله است اتفاقی برایمان نیفتاد. سرزمینی یافتیم که در آنجا چمن بود و دو دروازه در روبروی هم، آنجا را زمین فوتبال نامیدیم و به دنبال توپ به دنبال مازندرانیان گشتیم.
شام خوردیم و فرد سوم را مشاهده کردیم. او کاوایی و گوگولی مگولی بود ولی حیف که بسیار قدبلند بود و حتی به درد فکور هم نمیخورد. همینطور که به فرد سوم خیره شده بودیم سرهنگ آشکاری آمد و گفت جمع کنید برویم خوابگاه. پس ما هم "آقا یالله" گفتیم و رفتیم.
غم و اندوه چنان فرایمان گرفت که دستمال کاغذی و حوله و لباس برداشته و به حمام شتافتیم.
وقتی به اتاقمان برگشتیم دیدیم که برق ها رفتهاست. اما فهمیدیم سرهنگ آشکاری خواب است و دستور داده که ساعت ۹ شب خاموشی بزنند.
پتویی کشیدیم و اتاق را دو نیم کردیم، سمنانیان هم که چند نفر بودند و به اتاق ما آمده بودند نیز بیدار بودند و در دل به آشکاری فحش ناموس میدادند. ابتدا مافیا و سپس اسم و شهرت بازی نمودیم و سپس بازی های آرکید و شطرنج.
باید یاد آوری کنم که رحیم الثانی علاوه بر زبان، نامگذاری درست متغیرها، زیست، فیزیک، جغرافی، زمینشناسی، سیاست، ژئوپلوتیک، مکانیک، تحلیل زیرکانه و هوشمندانه و نقد مسائل روز از جمله هوش مصنوعی، بر باقی مسائل ذکر نشده نیز قادر بود و در آنها مهارت داشت؛ رحیم هر روز دانا تر از دیروز.
پس از مصرف چای و مسواک زدن خوابیدیم و صبح زود صبحانه را خوردیم(انتقام از اردوگاه پابرجاست). پس از دریافت کتابهای مناسب رده سنی ۳-۷ سال سوار طبقه دوم اتوبوس شده و تا دانشگاه امیرکبیر به نوای موسیقی تورکی جان سپردیم. اما آشکاری کجا بود؟ باید قانون پایداری آشکاری را خدمتتان عرض کنم:
آشکاری هیچگاه به وجود نمیآید و از بین نمیرود، فقط از مکانی به مکان دیگر منتقل میشود.
آشکاری پس از مدتها پیدا شد. در قسمت انتهای سالن نشستیم و منتظر ماندیم. وزیر آموزش و پرورش آمد و لیگ پایا را به زیرکی تمام(ریدمان کرد)لیگ پویا نامید و گفت که 5⁵ > 5×5 اساس و بنیان لیگ پویا است. گفت دانشآموز قوی یعنی جمهوری اسلامی قوی، جمهوری اسلامی قوی یعنی غزه قوی، غزه قوی یعنی اسرائیل ضعیف، اسرائیل ضعیف یعنی آمریکای ضعیف، آمریکای ضعیف یعنی جمهوری اسلامی قوی.
در پی مصاحبه ی یکی از دوستان ورژن ۴ شنیده شد وی در مسابقات ۲ نفری ۳ نفری ۴ نفری و حتی ۶ نفری نیز شرکت کرده بود ولی این که در مسابقات ۵ نفری شرکت کند خیلی شگفت انگیز و حیران مانده بود.
تیم ریاضیمان(جفر، فیروزه، آرمان، اصغر، حامید)مدال برنز بردند ولی تیم ریاضی دیگرمان به علت ناداوری هیچ نبردند، مهم این است که آنها زحمت کشیدند، حقشان بود ولی پایایی های م.ج...
بعد از اعلام مدال همه تیم ها داشتند جمع میکردند که بردند و یادشان آمد که کامپیوتری نیز موجود است. مدال برنز را بردیم ولی رحیم فشاری بود. چرا؟ چون تیم پارسا مومنی که با تقلب و چتجپت سوال ها رو نوشته بودند و تقلبشان هم مشخص شده بود اول شدند. (م.ج ها)
با فشار خوردن سیر نشدیم. در سلف خواهران که به برادران ناهار میدادند نفری چند پرس غذا خوردیم چون سرهنگ آشکاری گفت که داریم به خانه بر میگردیم و بودجه شام هم نداریم پس بلمبانید. لمباندیم و کمی در دانشگاه امیرکبیر گردش کردیم. مفتخریم که بگوییم با دانشکده کامپیوتر دانشگاه امیرکبیر رابطه تنگاتنگی داشتیم؛ چون از دستشوییاش استفاده کردیم. ناگاه آشکاری را عصبی یافتیم که بدویید برویم منتظر ماندهایم و این حرفها.
ناگاه دیدیم که تایماز نیست. گفتند زیر صندلی ها را بگردید، گشتیم؛ تایماز در اندازه ای نبود که زیر صندلی ها جا شود. تایماز گم شده بود. پس بدنبال وی آدم فرستادیم و بالاخره پیدا شد.
در راه برگشت بربری خوانی کرده و در زنجان نماز خواندیم(گوشی شارژ کردیم)و برگشتیم.
(The End)